سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبّت دنیا، خرد را تباه می کند و دل را ازشنیدن حکمت باز می دارد و کیفری دردناک می آورد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----10868---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----1-----
فابیو

 

نویسنده: طاهره
شنبه 86/6/10 ساعت 11:37 صبح

امروز به فرداهایی می اندیشم که باید پشت سر بگذاریم؛ فرداهایی که بی رحمانه غیر قابل پیش بینی اند! این روزها و ساعت هایی که می نشینیم و فکر می کنیم، چقدر با ارزشند. حتی ارزشمند تر از آن اوقاتی که چون انسان های مسخ شده سرگرم انجام کار های روزانه ایم.

همیشه دلم می خواسته به آنها که خود را از بودنِ خویش محروم می کنند بگویم که چیزهای باارزش فراوانند؛ لحظاتی که با اعمال طوطی وارِ ما، صرف گذشته ی حسرت برانگیز می شوند، آن قدرها هم که فکر می کنیم، مهم نیستند. دوست داشته ام به آنها بیاموزم که می توان از یک ثانیه، بیشتر از تمام زندگی لذت برد؛ می شود به خاطر خودِ خودِ همین ثانیه از زندگی لذت برد؛ می شود همه ی آنچه را که زمانی از عمر خود را در حسرت داشتنش به سر برده ایم، دور ریخت؛ می شود حتی در تاریکی هم لبخند زد...

 

 

مردی در تاریکی لبخند می زد

شاید از این رو که می تواند در تاریکی ببیند

شاید از این رو که تاریکی را می بیند.

 

(یانیس ریتسوس)

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
شنبه 86/6/3 ساعت 8:20 صبح

باز راه افتاده است توی خیابان. دست های بی حسش را در جیب می کند و تا انتهای خیابان می رود. اگر می شد یک گوشه بنشیند و در خودش باشد چقدر خوب بود. اگر می شد فقط یک بار ...

مردم از کنارش می گذرند؛ تنهایی یا چند نفری. دلش می خواهد درِ گوش همه شان بزند، با آن خنده ها و اداهای مضحکشان. تک تک شان را می شناسد، حتی آنهایی را که هرگز ندیده. بدون استثنا بوی تعفن می دهند؛ بوی تند زندگی. یک دنیا پر از آدم های کج و معوج، و دست هایی که احمقانه یکدیگر را چسبیده اند؛ انگشت ها در هم گره خورده و شانه به شانه قدم برمی دارند. که چه شود؟ در این دنیای شلوغ و با این همه بدبختی، چه کسی به فکر می افتد که آنها را از هم جدا کند؟ مردم دیگر از خودشان هم متنفر شده اند.

حالش دارد به هم می خورد. می نشیند لب جوی و چند تا عق می زند. شیرِ آبی آن نزدیکی ها نیست. بلند می شود و در میان نگاه های گنگ چند نفر دنبال آب می گردد. دو سه قطره هم می تواند حالش را جا آورد. اما همان را هم نمی یابد. بی خیالِ آب می شود و باز در خودش فرو می رود.

دستش به چیزی می خورد. انگار چند تایی پسته تهِ جیبش باقی مانده. از هیچی بهتر است. زنی، بچه در بغل، بی اعتنا تنه ای به او می زند و رد می شود. این ها حواسشان کجاست؟ آنقدر عجله دارند که گاهی حتی به خودشان هم تنه می زنند.

پسته اش تمام شده. نگاهش بی هدف به اطراف می گردد. شاید هنوز در پی آب است. اما اگر آب هم ببیند، نمی تواند بایستد. دست خودش نیست. همه که مثل او هر دو پایشان در زندگی نمی لنگد. همه که دور تا دورشان را هوای سنگین و نگاه های خصمانه پر نکرده. شده مثل ماشینی که ترمزش از کار افتاده؛ ...اولش که آرام و بی صدا باشی کسی کاری به کارت ندارد. همه دوستت دارند. اما تا می آیی سرعت بگیری، زمین و زمان دست به دست هم می دهند تا آخرش با سر بروی توی دیوار. ماشین بیچاره! ... اما او که حتی دنده و کمک هم ندارد!... خنده اش می گیرد. با خود می گوید:

« بی خیالِ جاده، ... آخه من جوونم! »


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
سه شنبه 86/5/30 ساعت 8:32 صبح

می گویند تبر شکوفه داده است.

می گویند نامی برای آنجا نگذاشته اند.

می گویند قرصی نان، یک اعدامی را شفا می بخشد

نانی که زنش برایش پخته.

می گویند زندگی را

آخرین پناهگاه نام نهاده اند.

 

(پل سلان)

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
سه شنبه 86/5/30 ساعت 8:29 صبح

ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد اثر پائولو کوئلیو ترجمه آرش حجازی

 

... ورونیکا لحظه ای از نواختن دست کشید و به مری در باغ نگاه کرد. در آن هوای سرد شبانه فقط یک روپوش نازک پوشیده بود؛ مگر می خواست بمیرد؟

ــ نه، من کسی بودم که می خواست بمیرد.

به سراغ پیانو بازگشت. در آخرین روزهای زندگی اش سرانجام رؤیای عظیمش را درک کرده بود: نواختن با قلب و روح، تا هر وقت که می خواست و تا هر کجا که روحش او را می برد. برایش مهم نبود که تنها شنونده اش یک جوان اسکیزوفرنیک است، به نظر می رسید او این موسیقی را درک می کند، و فقط همین مهم بود.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
یکشنبه 86/5/28 ساعت 7:49 صبح

شب از ظلمت تهی می گردد

شاخه های فولاد

بازوان عابران را می خراشد

تنها دودکش های غریبه

آزاد و رها در خیابان پرسه می زنند

خیابان ها

معبر بی قراری مایند

و ستارگانِ بخت ما در جوی خیابان فرو می افتند.

 

(واسکو پوپا )

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
دوشنبه 86/5/22 ساعت 8:58 عصر

ششمین دوره‌ی جایزه‌ی داستان‌نویسی صادق هدایت توسط دفتر هدایت و سایت سخن برگزار می‌شود. شرایط شرکت در این رقابت ادبی به شرح زیر است:

شرایط شرکت در مسابقه:

هر نویسنده می‌تواند تنها یک داستان کوتاه منتشر نشده‌ی خود را برای شرکت در مسابقه ارسال کند.

داستان ارسالی نباید از چهار هزار کلمه بیشتر و از هزار کلمه کمتر باشد و به دو روش قابل ارسال است:

الف) ارسال به بخش داستان‌های کوتاه در سایت سخن «برای ورود داستان، اینجا را کلیک کنید»

ب) ارسال به صندوق پستی 365 - 19585 به نام دفتر هدایت. داستان‌هایی که به این طریق ارسال می‌شوند لازم است بر یک روی صفحه، به صورت تایپ شده، و در چهار نسخه فرستاده شوند. این آثار در مسابقه شرکت خواهند داشت ولی تنها گزیده‌ای از آن‌ها بر روی سایت قرار می‌گیرد.

نویسندگانی که در این مسابقه شرکت می‌کنند، لازم است تا تعیین برندگان و نیز انتخاب داستان‌ها برای انتشار در مجموعه‌ آثار برگزیده، از درج داستان ارسالی در کتاب‌ها، نشریات و سایت‌های اینترنتی، و یا ارسال آن برای دیگر مسابقات داستان‌نویسی، خودداری فرمایند. همچنین داستان با نام مستعار مطلقاً پذیرفته نمی‌شود. از پذیرفتن آثار کسانی که این مقررات را در پنج دوره گذشته رعایت نکرده‌اند معذوریم.

- نویسندگان شرکت‌کننده شماره تلفن تماس و نشانی کامل پستی خود را حتماً به همراه داستان ارسال فرمایند و در صورت تغییر، مراتب را به دبیرخانه‌ی جایزه اطلاع دهند. درج شماره تلفن برای ارسال کنندگان داستان به سایت هم الزامی است.

ارسال داستان برای مسابقه به این معنی است که نویسنده‌ در صورت انتخاب، رضایت خود را برای چاپ داستان ارسالی در مجموعه‌ی داستان‌های برگزیده اعلام داشته است. داستان‌های انتخاب شده برای انتشار در کتاب، ممکن است توسط دفتر هدایت ویرایش شوند. آثار ارسالی مسترد نخواهد شد.

مهلت ارسال آثار تا انتهای مهر ماه 1386 است. اعلام اسامی برندگان و اهدای جوایز در مراسمی در بهمن 1386 انجام می‌شود. جایزه‌ی برندگان مقیم خارج از کشور به نماینده‌ی آنها اهدا خواهد شد.

گزینش آثار و جوایز:

نام داوران در مراسم پایانی اعلام خواهد شد.

به داستان‌های برگزیده به انتخاب هیات داوران، تندیس صادق هدایت و یا لوح تقدیر اهدا می‌شود.

 

در صورت نیاز به اطلاعات بیشتر با دفتر مسابقه به یکی از روشهای زیر تماس حاصل فرمایید:

  • تلفن 22556607  تلفن همراه : 09122837489    دفتر هدایت
  • سایت سخن: www.sokhan.com  تلفن: 66411059
  • سایت صادق هدایت:   www.sadeghhedayat.com

منبع: سایت سخن


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
یکشنبه 86/5/21 ساعت 8:34 صبح

« چنین است که جهان از حرکت باز می ایستد تا گوش فرادهد و خداوند نیز در آسمان مسرور است، چرا که خوبترین همواره به بهای دردی جانکاه به دست می آید... یا لااقل افسانه چنین می گوید. »

    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • با یک کوله بار گرما
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •