سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دانشمند است که به آنچه می داند عمل کند . سپس به فراگیری آنچه نمی داند روی آورد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----11237---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----1-----
فابیو

 

نویسنده: طاهره
دوشنبه 86/5/22 ساعت 8:24 عصر

دفتر خاطرات اثر نیکولاس اسپارکس ترجمه نفیسه معتکف

 

او معتقد بود گذران وقت روی آب حالتی خاص و عرفانی به همراه دارد، و حالا هر روز این کار را می کرد. هوا آفتابی و صاف بود یا سرد و زننده، تا وقتی با ضرب آهنگی که در سرش بود روی آب آهنی رنگ پارو می زد، برایش هیچ فرقی نمی کرد. چشمش به لاک پشت هایی افتاد که روی تکه ای چوب شناور لم داده بودند. به نظر می رسید خانواده هستند.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
یکشنبه 86/5/14 ساعت 5:28 عصر

خستگی ام چون پرنده ای در خواب است.

من، اما، چون شاخه ای

چیزی نخواهم گفت

تا خوابش را آشفته نکنم.

 

(آدونیس)


راستی اگر گفتید طرح روبرو از کیست؟


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
یکشنبه 86/5/14 ساعت 5:5 عصر

امشب جایی دیگرم. جایی که شاید بدانید کجا. اینجا، میان این دشت های سبز و قاصدک های سپید، میان این خانه های تک و توک کاه گلی، و این جا بالای این کوه ها، به آسمان نزدیک ترم.

می خواستم بیشتر بمانم. اما همیشه کار هست. زندگی هست که آدم را به سوی خود می کشد. طبیعت، خنکای پاک این جنگل ها و دره ها، مرا می خواند. حیف که تابستان تمام می شود. غروب می شود. چیزی نیست که بشود تا ابد به آن دل بست.

یادداشت های امشبم زیر آسمان ابری و نمناک، بوی درختان فندق و آلوچه، بوی خاک خیس خورده و عطر نان و نسیم می دهد. شاید تو  هم حسش کنی...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
سه شنبه 86/5/9 ساعت 11:28 عصر

اندیشیدن بهتر از عمل کردن است. در این لحظات حساس شاید فکر کردن بتواند اندکی راحتم کند. بارِ این انتخاب سنگین تر از قوه ی تصور من است.

برای تمام آن ها که می دانم با من هم قصه اند، دعا می کنم. برای آن هایی که سنگینی نگاه ها آزارشان می دهد، دعا می کنم.

دعا می کنم هرکس در هر وهله از زندگی اش، چه آسان و چه سخت، به آن چه می خواهد ،به آن چه ایمان دارد او را رستگار می سازد، برسد.

   


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
سه شنبه 86/5/9 ساعت 11:25 عصر

هیچ گاه آن طور که می خواهیم پیش نمی رود. چیزی لازم است که ما نداریم؛ هیچ وقت نداشته ایم آن هم درست وقتی که بیش از همیشه به آن احتیاج داریم.

زندگی باید مثل رفتن کنار دریاچه ای صاف و زلال باشد؛ باید بشود خود را در آن دید. باید بشود با انگشت اشاره ای در آن موج پدید آورد و غلتیدن برگ های خشک را روی آن تماشا کرد.

اما این جا ، این زندگی نیست. هرگز نبوده. کسی نتوانسته آن را پیدا کند. می توانیم نگاهش کنیم، از پشت آینه به ما چشمک می زند. ولی هیچ گاه نمی توانیم آن را لمس کنیم. هیچ گاه نخواهیم توانست معنای زندگی را بچشیم. دور نیست، دست نایافتنی است، درست مانند آسمان.  

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
سه شنبه 86/5/9 ساعت 8:15 صبح

ALONE   by Edgar Allan Poe (1830)

 

From childhood"s hour I have not been

As others were; I heve not seen

As others saw; I could not bring

My passions from a common spring.

From the same source I heve not taken

My sorrow; I coud noy awaken

My heart to joy at the same tone;

And all I loved, I loved alone.

Then –in my childhood, in the dawn

Of a most stormy life- was drawn

From every depth of good and ill

The mistery which binds me still:

From the torrent, or the fountain,

From the red cliff of the mountain,

From the sun that round me rolled

In its autumn tint of gold,

From the lightning in the sky

As it passed me flying by,

From the thunder and the storm,

And the cloud that took the form

(When the rest of heaven was blue)

Of a demon in my view.

 

راستش اول خواستم ترجمه اش را بنویسم اما بعد دیدم هرکس که کمی با انگلیسی آشنا باشد می تواند مفهوم را درک کند و اصلاً عمق زیبایی شعر آلن پو هم در همین است؛ روان و آرامش بخش و بی تردید تأثیرگذار.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
سه شنبه 86/5/2 ساعت 7:48 عصر

گاهی با خود فکر می کنم نوشتن چقدر می تواند به آزادی روحمان کمک کند؛ چقدر غوطه خوردن در آسایش و بی وزنی کلمات، آدم را از قید و بند روزمرگی های بیهوده رها می سازد. کسی می گفت نوشتن یعنی به تصویر کشیدن چیزی که مطمئنی کسی غیر از تو نمی تواند آن را به تصویر بکشد. و من به یاد مطلبی افتادم که یک نفر در کتابش آورده بود:

 

«تنها راه نوشتن حقیقت تصور هیچ وقت خوانده نشدن نوشته هایت است. نه توسط کسی، و نه حتی، مدتی بعد توسط خودت. در غیر این صورت بهانه تراشی را شروع می کنی.

باید ببینی که انگشت سبابه ی دست راستت یک طومار پدید می آورد و دست چپت آن را پاک می کند.

و البته غیر ممکن است.

من بهای خطم را می دهم، بهای خطم را می دهم؛ این خط سیاهی که در سرتاسر صفحه رج می زنم.»


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طاهره
سه شنبه 86/5/2 ساعت 7:46 عصر

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود.

ماهیان می گفتند:

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،

همت کن

و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.

 

(سهراب)


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • با یک کوله بار گرما
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •