شب از ظلمت تهی می گردد
شاخه های فولاد
بازوان عابران را می خراشد
تنها دودکش های غریبه
آزاد و رها در خیابان پرسه می زنند
خیابان ها
معبر بی قراری مایند
و ستارگانِ بخت ما در جوی خیابان فرو می افتند.
با یک کوله بار گرما[عناوین آرشیوشده]